
طفلک این باران کوچولوی ما! نه که دیده بابا و مامانش قصه کم آوردند، تصمیم گرفته که شبها خودش قصه بگه، اونا گوش بدن. این یکی از جدیدترین قصه هاشه:
یکی بود یکی نبود....
در یکی از روستاههای شهر گیلان به اسم ارجنک! دختری به نام هایدی
زندگی می کرد. مادر بزرگش پیرزنی بود به نام آن شرلی!![]()
![]()
![]()
....
