طفلک این باران کوچولوی ما! نه که دیده بابا و مامانش قصه کم آوردند، تصمیم گرفته که شبها خودش قصه بگه، اونا گوش بدن. این یکی از جدیدترین قصه هاشه:

یکی بود یکی نبود....
در یکی از روستاههای شهر گیلان به اسم ارجنک! دختری به نام هایدی زندگی می کرد. مادر بزرگش پیرزنی بود به نام آن شرلی!

....


برچسب‌ها: قصه کودکانه, باران
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در چهارشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۲ |


برچسب‌ها: پیش دبستانی, باران
نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه ششم مهر ۱۳۹۱ |