قریب به یک سال از عروج مردی می گذرد که آفتاب به شوق لبخند مهربانش طلوع می کرد و ماه به امید دیدن نمازهای شبش در آسمان خودنمایی می کرد.
شمس وجودش را آنگونه که می بایست بر روی زمین قدر ندانستیم تا آن که چون ستاره ای پر کشید و در آسمانها برای همیشه ماندگار شد.
***
1373
سرکلاس همیشه به من می گفتند پیرمرد! هر چند هیچ وقت هم دلیلش را نفهمیدم، ولی آنقدر مهربان و صمیمی و با همان لبخند همیشگی با این نام صدایم می زدند که انگار قند توی دلم آب می کردند. ای کاش یک بار دیگر حتی توی خواب هم که شده می آمدند و با همانطور دلنشین صدایم می کردند: چطوری پیرمرد!؟
***
1374
همیشه تاکید خاصی بر ارتباط با جوانان داشتند. هر جلسه بخشی از وصیت نامه امام(ره) را در کلاس می خواندیم و حاج آقا برایمان توضیح می دادند. به این جمله که رسیدیم، با شور و حرارت خاصی کلی در مورد آن صحبت کردند. از حسین صانعی که خط خوبی داشت (و از بچه های شیطان ولی بانمک کلاس هم بود) خواستند برای جلسه بعدی آن را روی برگه ای بنویسد و به کلاس بیاورد. حسین هم انصافاً زیبا نوشت و آورد. برگه تا آخر سال بالای تخته بود: جوانان نزدیکترند به ملکوت!
***
1376
برای همکلاسیهای دانشگاهی یک اردوی دسته جمعی با حضور خانم ها و آقایان (رشته زبان دانشگاه اصفهان) به مقصد خوانسار راه انداختیم. سر ظهر گفتم نماز را برویم توی یکی از مساجد شهر. به اتفاق به مسجد آمیرعظیم رفتیم. بعضی از دوستان انگار حال نماز جماعت نداشتند. گفتم این یکی خیلی فرق می کند.
نماز که تمام شد حاج آقا فرمودند پرده وسط را می خواهید کنار بزنید اشکال ندارد. سخنانشان را با این جمله شروع کردند:
In the name of Allah. The Compassionate The Merciful!
همین جمله کار را تمام کرد و چنان بود که بعد از صحبتهای حاج آقا بچه ها دلشان نمی آمد مسجد را ترک کنند. خاطره این دیدار یکی از ماندگارترین های آن سفر بود.
***
1378
گفتم حاج آقا یه استخاره می شه انجام بدین؟
بی درنگ پرسیدند: واسه ازدواجه؟
سرخ شدم و گفتم: بله!
فرمودند: با هم حرفاتونو زدین؟
-بله
- پاشو باباجان اگه حرفاتونو زدین و به نتیجه رسیدین دیگه استخاره نمیخواد!!
دلم به اندازه صدتا استخاره "خیلی خوب" قرص و محکم شد
***
1383
با آقا مسعود رفتیم دیدنشان. توی همان حجره ملکوتی؛ مثل همیشه ساده و صمیمی. یکی از تازه ترین اشعارشان را خواندند و نظرمان را خواستند. آنقدر ساده و بی تکلف و بی پیرایه بودند که خیلی راحت به خودم جسارت دادم که نقد کوچک خودم در مورد آن شعر را خدمت ایشان بگویم و ایشان به راحتی پذیرفتند و خم به ابرو نیاوردند. آخر بار که داشتیم می رفتیم، فرمودند: باباجان بازم از این ورا بیاید!

***
1388
-سلام حاج آقا. احوال شما چطوره؟ .... حاج اقا اگه زحمتی نیست میخوام روز پنج شنبه مزاحمتون بشم یه عده دانش آموزو ببریم قبرستون 13 محرم با سنگها و افراد مهم مدفون اونجا آشنا بشن. امکان داره مزاحم شما بشم واسشون توضیح بدین؟
نه تنها با گرمی پذیرفتند که صبح پنج شنبه خودشان با همان پیکان طوسی معروف تشریف آوردند.
بعید می دانم دانش آموزان کلاس اول دبیرستان آن روز که امروز اکثراً دانشجو شده اند، روزی شیرین تر و بهتر از آن روز را در دوران دبیرستان خود تجربه کرده باشند. آنقدر توضیحات حاج آقا شیرین و البته علمی بود که همه به پیشینه فرهنگی و علمی و هنری خود بسیار افتخار کردند.
اول کلام با این جملات شروع شد: آینده را از حالا به دست بگیرید و در تعهد و تخصصتون تلاش کنید...
بارها بر حفظ گنجینه های نفیس این مجموعه تاکید داشتند و آن روز هم در لابلای صحبتها وقتی توضیح من در خصوص اختلاف میراث و اوقاف و شهرداری بر سر مالکیت این مجموعه را شنیدند فرمودند:
آقای دهاقین! شما چکار دارید که قیمه با قافه یا به غینه؟ خورشت درست کنید! اینا درستش کنید برا خدا! این حیفه!
***
1391
دبیرستان آیت اله خوانساری کلاس داشتم. آقای زمانی با بغضی که در گلو داشتند خبر را دادند. همه بهت زده به هم نگاه می کردیم.
باور نکردنی بود. کاش خبر دروغ باشد. اما نبود! و دو روز بعد پیکر پاکش بر دوش عاشقان می گشت و جمعیتی بی مانند در سوگ رفتنش ناباورانه می گریست. علی الظاهر یک پسر داشت، اما اطراف آن پیکر مطهر، به راحتی می شد فریادهای دردناک فرزندان بی پدر شده حوزه ایت اله علوی را شنید که یکسره می گفتند: بابا... بابا ...
***
1392
اسم ها را یکی یکی می خوانم تا با دانش آموزان آشنا شوم. ناگاه می رسم به نام "محمدرضا علوی"...
نگاهم به نگاهش گره می خورد. سیمای پدر در چهره اش پیداست. باید با او همنشین و هم کلام باشی تا بدانی علوی بزرگ دیگری در راه است.
با همان نشاط و صفای پدر، با همان صراحت بیان و همان دانش و بینش(و البته کمی شیطنت و شوخ طبعی ظریفانه به اقتصای سن و سال!) خاطرات دوباره آن روزهای در محضر استاد بودن در دلم زنده می شود. این سوی این میز با آنسو چندان فرقی ندارد.
در دلم بسیار خوشحالم که راه "علوی" ادامه دارد.
------------------------------------
پ ن: خواندن خاطرات برخی دوستان در رابطه با مرحوم آیت اله علوی خالی از لطف نیست