اگرچه زمستان خوانسار، آخرین روزهای خود را در ورای جشنواره هفت سین نوروزی سال 88 با خوبی و خوشی سپری کرد، اما واپسین روزهایی تعطیلات نوروز در سال جدید خوانسار و خوانساریان را سوگوار کرد.

 درگذشت عالم بزرگ، حضرت آیت ا... حاج سید محمدعلی ابن الرضا خوانساری نه تنها خوانسار که جمع زیادی از دوستداران ایشان در سراسر کشور را در غم و اندوه فرو برد. این اتفاق دردناک برای مدتی خوانسار را کانون توجه رسانه های کشور کرد.
به نوبه خود درگذشت این عالم فقیه را خدمت همشهریان عزیز تسلیت عرض می نمایم.

***

بالاخره به همت کمیته فرهنگ شهروندی، برای اولین بار در کنار ویژه نامه اطلاع رسانی شورا و شهرداری خوانسار با عنوان شهرنما، "تقویم مفاخر خوانسار" با 35 مناسبت خاص خوانسار منتشر شد. این تقویم که به صورت آزمایشی در یک برگ و به ابعاد 35 در 50 منتشر شده است، نام برخی از مشاهیر و مفاخر خوانسار از جمله فقها و علما، شاعران و هنرمندان خوانساری با ذکر تاریخ تولد یا درگذشت آنان ذکر شده است.

***

امروز 19 فروردین 1389 است.
درست 30 سال پیش در چنین روزی یوسف بخشی چشمهایش را برای همیشه بر این دنیای بی مقدار بست و به آسمان رفت.

می گویند آزاده، متواضع و فروتن بود. خوش قریحه و سرشار از ذوق و شوق.
 با تمام وجود عاشق زادگاهش بود. به گویش خوانساری عشق می ورزید و این بزرگترین انگیزه ای بود که او را واداشت تا زندگیش را وقف پاسداری از این گویش کهن نماید با این گویش بگوید و بسراید.

در کلامش غم و شادی به هم آمیخته بود. اشعارش به دل می نشست و احساس در تک تک ابیاتش به پرواز در می آمد.

دیشب دوباره دیوانش را گشودم. دلم آتش گرفت. نمی دانم چرا وقتی غزلهایش را می خوانم به آخر نرسیده بغض گلویم را می گیرد. حتی وقتی هم که عاشقانه ترین کلامش را می خوانم، می خواهم گوشه ای اختیار کنم و زار زار بگریم... خدایا! نمی دانم این حس گریه از سر شوق است یا از نهایت غم؟ کاش می بود و بر انگشتانش بوسه می زدم وقتی که قلم را در میان می گرفتند و دل سروده هایش را می نوشتند. کاش بود و طنین خواندن شعرش گوشهای مشتاقمان را نوازش می داد.
دلم می گیرد از فقدان صاحب این همه ذوق و قریحه. چگونه زمین بی رحم دلش آمد او را در آغوش گیرد؟

و چگونه دلشان آمد برخی که او را آزردند. شعرهایش این را می گویند. به راستی چه کسی توانست این طبع لطیف و روح پر احساس را برنجاند؟

از نوشتن دست می کشم. دستی به دیوان می برم و تفألی می زنم.
یوسف جان از خودت بگو و حاصل 61 سال عمر پر قیمتت...

 و چه غمگنانه می آید این غزل...

 عمر مُن بیدشت و غیر از رنج بسیارم نَبِرت
چیتری با خود به مِرتن جز غم یارم نبرت

ری به هر سمتی گه بشتان با دو چشم بُرمه زو
ری دل خود جز غم و حسرت به دُشخارم نبرت

مثل کَرکی هانچسّانی به مین کلکلون
سر به زیر بال و پر کِزکرته چون وارم نبرت

...من نه در غربت دلم ورگفته به از زندگی
مین شهر خوم جی از مردم جز آزارم نبرت

... هر چه به وامِشت و بشتان از دیار خود برین
چی به هُمرا خوم به غیر از طبع سرشارم نبرت

غم به هر یاقا گه بشتان، زیتّر از من بِشتِبه
ری به هر کایی بوسّان، را به غمخوارم نبرت

در پی دلدار وُسّیدانی اما ای عجب
هم دل من مخ گنا هم را به دلدارم نبرت

شُورَتم ورکرت و شعرم نقل دان مردمو
اگ چه خود من یگ پُرُزنی نفع از این کارم نبرت

پاسدار لهجه ی خوساریان با شعر خود
فخر خوساران اگر خیری ز خوسارم نبرت

من کِبانی،"بخشی" آواره یی دیر از وِلَت
دردمندی کز وطن جز رنج بسیارم نبرت

(ص 131 دیوان یوسف بخشی)

 روحش شاد و یاد و نامش جاودانه باد...

نوشته شده توسط خسرو دهاقین در پنجشنبه نوزدهم فروردین ۱۳۸۹ |